مهدی علوی | شهرآرانیوز، درباره قیام باشکوه حسین (ع) علیه دستگاه نفاق و نیرنگ، بر ضد ستم و سالوس، علیه کج راهی و گمراهی، بسیار گفته اند. بخشی از این سخنان در قالب مقتلها و رزم نامههای عربی و فارسی بوده که به نثر یا نظم نگاشته شده است. اما هر چه ژرفای نگاه بیشتر باشد، حساسیت به محتوای خوانده شده نیز بیشتر خواهد بود و از این روست که مخاطب آگاه هر چیزی را که به واقعه کربلای سال ۶۱ هجری نسبت دهند، نمیپذیرد (برای نمونه میتوان به تحریفاتی اشاره کرد که کتاب «روضه الشهدا» تألیف حسین واعظ کاشفی گسترش داد و مورد نقد عالمان شیعه همچون محدث نوری و مرتضی مطهری قرار گرفت). بااین حال، مخاطب فرهیخته و آگاه و باذوق میداند که پای هنر که به میان بیاید، قضیه تا اندازهای متفاوت میشود.
میتوان روایتی شاعرانه یا داستانی از رویدادی مهم و تاریخی و مذهبی ارائه کرد و واقعیت را با سازههای خیال و عاطفه آمیخت و در عین حال مروج خرافه و تحریف نبود. شاید نویسنده «روضه الشهدا» فردی صاحب استعداد در عرصه داستان نویسی بوده و ارادت بسیاری هم به سیدالشهدا (ع) داشته و خواسته این ارادت را با بیانی نقالانه و داستانی ابراز کند. اما از آنجا که عرصه عمومی، خاصه در بیش از پنج سده پیش، ظرفیت تفکیک واقعیت و خیال را نداشته و اوضاع تاریخی و فرهنگی و سیاسی هم مساعد گسترش انحرافات بوده است، امروز دستاورد نیت عملی شده او دلخواه آگاهان به امر نیست. برای همین بعید است ایشان قصه حضور جعفر جنی در کربلا را بپذیرند و باور کنند.
از سوی دیگر، اکنون هر آن کس که ژرف اندیش باشد و باخبر از میزان تأثیر هنر در فرهنگ سازی و آگاهی بخشی جامعه، تا حدی قادر به تفکیک واقعیت و خیال در متن هنری (در اینجا متن داستانی) خواهد بود و البته به هوش و عمق نگاه آفرینشگر هنری نیز بستگی دارد که چگونه هم اثرش را با سازههای هنری و تخیل و احساس بیامیزد و هم داستانی عرضه نکند که سبب تحریف واقعیت شود. در دوران معاصر که ادبیات داستانی ما هم مطابق آنچه تعریف میشود در عرصه جهانی مطرح است (رمان و داستان)، شماری از داستان نویسان، رخداد تاریخی قیام کربلا را دست مایه آفرینش آثار داستانی کرده اند.
اینکه این آثار چه میزان بر پایه مستندات است و چقدر خواندن آن ممکن است اطلاعات نادرست به مخاطب دهد، بحث دیگری است، اما روی هم رفته، نویسندگان باورمند امروز (داستان نویسان شیعه) و خوانندگان حرفهای و آگاهشان هر یک تا حدی میدانند که در خَلق و خواندن داستان عاشورایی، مهم دستیابی به محتوای شایسته (مثلا آگاهی به اهمیت خیزش باعظمت شهیدان کربلا) است و عنصر خیالی و پردازشهای داستانی برای ایجاد جذابیت و زیبایی و تأثیرگذاری به کار گرفته میشود و نباید با اصل رویداد و پیام آن خلط شود.
در این زمینه، آثار داستانی متعددی آفریده و چاپخش شده است که وثوق و درستی و اهمیت ادبی و تاریخی و شکلی و محتوایی آن در مجالی دیگر قابل بررسی و بحث است. در ادامه نمونههایی از این کتابها را معرفی خواهیم کرد بی آنکه قصد نقد و ارزش گذاری داشته باشیم.
«زندگانی امام حسین (ع)» از پرآوازهترین آثار ادبی معاصر درباره عاشورای سال ۶۱ است. نویسنده آن، زین العابدین رهنما که از سیاست مداران و روزنامه نگاران اواخر قاجار و دوره پهلوی بود، در کتاب پرحجم خود ریشههای قیام حسین (ع) را تا اتفاقات تاریخی خلفای راشدین میکاود. ازاین روست که به نبردهای مسلمین با شاهنشاهی ساسانی تا وقایعی، چون فتنه معاویه در زمان خلافت امام علی (ع) و امام حسن (ع) میپردازد.
او همچنین ماجراهایی داستانی (فارغ از وثوق و سندیت آن) مانند اسارت شهربانو دختر یزدگرد به دست عربها و ازدواجش با امام حسین (ع)، یا عشق یزید به زنی متأهل به نام اُرَینب را به کار میگیرد و این گونه به شاخ و برگ داستانش میافزاید. توصیفات تأثیرگذار نبرد میان اتقیا و اشقیا در صحرای کربلا از بخشهای خواندنی این کتاب «رمان گونه» است (رمان گونه از این رو که شاید با تعریف امروزی ما از رمان چندان سازگار نباشد). قسمتی از کتاب را بخوانید که مربوط به جوانی حضرت است.
زمانی که سرداری اموی در جنگ با ایرانیان ناجوانمردی پیشه میسازد و امام (ع) به رفتار او اعتراض میکنند. آن سردار اموی چه کرده بود؟: «سعید بن عاص دانست که تصرف این دژ ناممکن است. سعید هیئتی را به قلعه فرستاد و تقاضای صلح و تأدیه جزیه نمود. پس از گفت وگوی بسیار سپهبد قلعه برای جلوگیری از خون ریزی پیشنهاد صلح او را پذیرفت به شرط اینکه نیروی تازیان به مردم قلعه و دفاع کنندگان این دژ آسیبی نرسانند. این شرط پذیرفته شد و سپهبد دستور گشودن دروازههای کوه پیکر قلعه را داد.
هنگام باز شدن دروازه بزرگ قلعه که چندین گز طول و عرضش بود و با کبکبه و وقاری آهسته آهسته روی پایههای قطور آهنی میچرخید و باز میشد عربها به تماشای آن ایستاده و حیرت زده بودند! سعید بن عاص، فرمانده عرب، با تمام نیروی خود به درون قلعه آمد و مطابق نقشهای که قبلا طرح ریزی کرده بودند دستور داد بی درنگ نقاط بلند و سخت قلعه را اشغال کنند و نیروی ایران را خلع سلاح کنند. فردای آن روز یکایک مدافعان قلعه را گرفت، بعضی را در زنجیر نگاه داشت و بیشتر آنها را کشت [..]»
«زندگانی امام حسین (ع)» در برخی چاپها بیش از ۷۰۰ صفحه دارد (بسته به قطعهای گوناگون آن، تعداد صفحات متغیر است) و ناشران گوناگونی هم بارها آن را منتشر ساخته اند.
«عشق مقدس» نوشته حسینقلی مستعان، پاورقی نویس معروف روزگاری نه چندان دور، داستان یک دلدادگی است. ماجرای مسیحی زادهای به نام محمد بن بولس که دوستدار اهل بیت (ع) است. او در نخلستانهای مدینه به دختری به نام حمیرا دل میبندد و پیوندی عاطفی میان او و دختر عرب شکل میگیرد. ماجرای این دو عاشق، هم زمان است با راهی شدن امام حسین (ع) به کوفه در پی دعوت کوفیان عهدشکن از حضرت... داستان تا حد زیادی به طرح فیلم نامه «روز واقعه» نوشته بهرام بیضایی شباهت دارد. در بخشی از آن آمده است: «محمد دست حمیرا را گرفت و با لحنی عارفانه گفت:
مگر عشقی که با حقیقت توأم است هم جوار باشد. خاک تیره، چون آفتاب بر آن تابد دیگر خاک تیره نیست، زمینی ست حاصل خیز و سعادت بخش، و عشقهای ناچیز زمینی اگر سایهای از حقیقت بر سر داشته باشند، جان را به عشقهای آسمانی سوق میدهند؛ پس فراموش مکن، زنده باش، خویشتن را بشناس، قدر خود را بدان و عشقی را که در چهارراه سرگشتگیها راه نجاح را پیش پایت گذاشته گرامی دار.
اوه! پس تو عشق مرا تحقیر و تردید نمیکنی؟
ابدا! اگر پیش از این، از روزی که مدینه را در رکاب مولایم ترک گفتم توجهی به آن نداشتم اکنون آشکار و بی پرده میبینمش، درخور تقدیر و ستایش. فراموش کردهای که دختر و خواهر منافقانی بودی به مراتب دل سیاهتر از کفار و بت پرستان، دختر و خواهر افرادی که سعادتشان را از فروختن دل و جانشان و ناموس و ایمانشان حاصل میداشتند و ریخته شدن خون فرزند رسول خدا را مایه رستگاری و کامیابی شان میپنداشتند؟
مرا دیدی و پسندیدی و مهر در من بستی به خاطر عشرت دنیای خود، و، چون دانستی که من همه دنیا را به یک نگاه مولایم میفروشم در من به چشم استهزا نگریستی، فراموش کرده ای؟ همان دختر، همان فرزند قیس بن ضروع است که اینک از همه جهان و حتی از عشقش نیز چشم میپوشد تا حلقه بندگی دختر مولای متقیان را در گوش کشد؟ این تحول سعادت بخش را در تو چه چیز جز عشق تو به وجود آورده است؟ [..]»
«عشق مقدس» را ناشران گوناگون در حجمهایی متفاوت (اغلب حدود ۱۵۰ صفحه) به چاپ رسانده اند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کتابهای گوناگونی –از جمله در قالب داستان– درباره عاشورای حسینی به نگارش درآمد. یکی از این آثار که در سالهای اخیر انتشار یافته، «اعترافات کاتب کشته شده» به قلم ساسان ناطق است. این داستان درباره فرزند کاتب اعظم معاویه است که پیش از ظهر عاشورا میان راویانی قرار گرفته که هر یک روایتی از آن واقعه خونین مینگارند. کاتبان یزید در خیمهای برای عرضه به خلیفه غاصب گزارش جنگ مینویسند.
رمان ماجراهایی تکان دهنده را نقل میکند و همچنین از رویارویی پسر کاتب اعظم با خطری میگوید که... در کتاب که شامل هفت بخش موسوم به خیمه است، آمده: «یاد چند روز پیش افتاد. وقتی برادر پیر و پشت خمیده ابوالشعثاء کیسه سکهها را در دستانش گذاشت، با دلِ قرص و روی خندان، چون تاجری که شترانش طاقههای حریر یمنی را بر پشت داشته باشند، تا بازار اسب فروشان رفت و، چون سوارکاری که آیین جنگیدن را خوب بلد است، به پشت و پاهای چند اسب هم دست کشید، اما دلش نیامد نیمی از سکههای درون کیسه هایش را بدهد و اسبی راه رو و جوان بخرد. با خود فکر کرد وقتی داماد ابوالشعثاء شود، حتما او را از خرید اسب و خانه بی نیاز میکنند.
نیمههای شب با صورتی پوشیده، از دیوار نیمه فروریخته و لرزان خانه پیرزن بالا رفت. بارها صدای شیهه اسب را از طویله همسایه شنیده بود، اما در یک ماه گذشته ندیده بود پیرزن لجام اسب را دست بگیرد و با آن پشته خار و هیزمی بیاورد. در تاریکی چشم دراند و لحظهای گوش خواباند. به یاد نداشت صدای پارس سگی را از خانه پیرزن شنیده باشد. با خیال راحت پایین رفت و وارد طویله شد. دو مرغ از زیر پایش فرار کردند.
صدای شکستن تخم مرغی را زیر پایش شنید. اهمیت نداد و دهان اسب را با طنابی که برده بود، بست و کمی آن طرف تر، پشت اسب پرید و آن را با خود به کاروان سرای بیرون شهر برد. سکهای به دربان کاروان سرا داد، شب را آنجا ماند و نیش آفتاب که زد، مانند الاغی که در گِل فرو برود، از دیدن اسب لاغر و پشت زخم همسایه وا رفت. ظهر آن روز سپاه پسر سعد به حرکت درمی آمد. چارهای نداشت، باید با اسب پیرزن میساخت. ساعتی بعد برای خرید زین و برگ اسب به بازار رفته بود که پیرزن را پشته هیزم بر پشت دید. پیرزن جلوی مغازهای نفس تازه میکرد. شنید به مغازه دار میگوید دیشب اسبش را دزدیده اند.
مغازه دار گفت اگر به حرفش گوش میداد و اسب را به او میفروخت، حالا مجبور نبود پشته به پشت بگیرد. پیرزن میگفت در یک ماه گذشته با فروش هیزم برای اسبش جو خریده و پشته هیزم بر پشت اسب نگذاشته تا جای زخم هیزمها بر پشتش خوب شود. دیگر به حرفشان گوش نداد. زین و برگی زمخت و رنگ ورو رفته را به چند سکه خرید و زود به کاروان سرا برگشت.» «اعترافات کاتب کشته شده» را انتشارات سوره مهر در ۲۳۶ صفحه چاپ کرده است.
«نشان حُسن» نوشته لیلا مهدوی داستان یک پیوند است؛ پیوندی که نه تنها خونی بلکه قلبی و ایمانی است. نویسنده طی سی بخش یا سی قدم و یک بخش پایانی یا قدم آخر از دل سوختگانی میگوید که فقط یار حسین (ع) نیستند که فرزندان برادر مظلومش حسن مجتبی (ع) هستند. ایده انتخابی برای خلق این اثر جالب است و گویا چندان به آن پرداخته نشده است. در بخشی از کتاب میتوانید بخوانید: «[..]عموی دیگرم محمد حنفیه آهسته در طول حیاط خانه راه میرفت و زیر لب ذکر میگفت.
دوباره میآمد و نکتهای را آهسته به اباعبدا... میگفت. تنها روشنی بخش حیاط خانه، نور آتشدان کوچکی بود که درکنار مطبخ خانه روشن مانده بود. نور ضعیفی بر صورت نگران محمد حنفیه افتاده بود و برق اشک را در چشمانشان نمایان ساخته بود. دیدم دست روی شانه اباعبدا... نهاد و با دست دیگر چهره خود را پوشاند...»
«نشان حُسن» را نشر کتابستان معرفت در ۳۱۲ صفحه منتشر کرده است.
«شماس شامی» اثر مجید قیصری از آثار شناخته شده ادبیات عاشورایی در سالهای اخیر است. این کتاب داستان یک شخصیت غیرمسلمان است که از دید خود به ماجرای عاشورا میپردازد. نویسنده نقل خود را در بیست و هشت فصل کوتاه ارائه میکند. در جایی از داستان آمده است: «اینکه چند بار سرورم را تا پشت دروازه قصر جیحون همراهی کرده ام، به درستی نمیدانم، حسابش از دستم در رفته است.
اما برای اینکه ثابت کنم سرورم در شورشی که میگفتند علیه خلیفه به راه افتاده قصد همکاری داشتند و با ایشان هم فکر و همراه بودند، باید به یکی از مواردی اشاره کنم که از نزدیک شاهدش بودم. این را بیان میکنم تا به حضرت عالی به تحقیق ثابت کرده باشم که سرورم هیچ گونه ارتباطی با شورش و رهبر شورشیان نداشته است. شاید اگر جناب سرجیوس، سرورم را در جریان اموری که در قصر جیرون داشت اتفاق میافتاد، قرار میدادند، سرنوشت سرورم جور دیگری رقم میخورد. لازم به گفتن نیست که هرچه سرورم سعی میکردند تا از کم وکیف شورشی که میگفتند علیه خلیفه به راه افتاده باخبر شوند، نمیتوانستند.
ایشان هرچه میخواستند با دربار ارتباط صمیمی و نزدیک تری برقرار کنند نمیگذاشتند. هرچند که ایشان توقع چنین امری را نداشتند، ولی بیشترین ناراحتی سرورم از دربار این بود که چرا با ایشان مانند غریبهها برخورد میکنند. سرورم بیشتر به خودشان گرفته بودند و این احتمال را میدادند که نکند از ناحیه ایشان قصوری صورت گرفته باشد.
اجازه میخواهم که ادعای خودم را عرضه کنم؛ برای همین مجبورم به آخرین دیدار سرورم از قصر جیرون، قبل از به کارزار رفتن لشکر خلیفه، اشاره کنم. این نکته را متذکر میشوم که این دیدار در بحبوحه حضور مردان ناشناسی بود که در شهر شام هر روز بیشتر و بیشتر میشدند. کسی از انگیزه و بانیان این شورش حرفی به میان نمیآورد. فقط، چون شورش علیه خلیفه جوان به راه افتاده بود، همگان خود را به نوعی محق میدانستند که باید به یاری خلیفه جوان بشتابید! و سرورم از این جمله بود.
به عنوان خادم و نوکر سرورم از آن روز به بعد وظیفه ام سنگینتر شد و احساس کردم مسئولیتم در حفاظت از جان سرورم بیشتر شده است. من به عنوان خادم سرورم همیشه با کمی فاصله از ایشان راه میرفتم و هیچ گاه سرورم را تنها نمیگذاشتم. اما از آن روز به بعد خود را موظف دیدم که نسبت به اطرافیان سرورم حتی ملاقاتهای ایشان حساستر باشم.» کتاب «شماس شامی» را نشر افق در ۱۶۰ صفحه به چاپ رسانده است.